سيب خيال



 


مثلِ روز، آشکار و روشن بود
عاقبت، عشق قاتلِ من بود


شيخ، من را زياد موعظه کرد
سخنش هم دقيق و متقن بود


دلم امّا هواي ديگر داشت
جاده، بي تابِ صبحِ رفتن بود


چنگ مي زد به واژه ها مضمون
چارهِ کار، شعر گفتن بود


پا زدم در رکابِ اسبِ خيال
دشت، لبريزِ عطرِ سوسن بود


شعر هايم پر از تب و هيجان
مثلِ آهنگ ها متنتن بود


شعر، من را به سمتِ دريا برد
عشق، احساسِ موج بودن بود


دل به دريا زدم، دچار شدم
عشق، از جنس اشکِ يک زن بود


بر خلافِ تصوّراتِ عموم
عشق، بسيار پاک دامن بود


زير شمشيرِ عشق فهميدم
زخم، تاوانِ دل سپردن بود


.


آهِ ساحل گرفت و از دريا
قسمتِ موج، بازگشتن بود


محمّد عابديني
1397/12/14


 


 


1.   آقاي نامدار زنگنه (وزير نفت): من نفت را با دور زدن تحريم‌ها دارم مي‌فروشم و پول آن را به دست مي‌آورم.


2.   مارشال بيلينگزلي (Marshal Billingslea) رئيس فعلي کارگروه اقدام ويژه مالي يا همان FATF مدير پيشين ميز تحريم ايران در وزرات خزانه داري آمريکا بوده است


3.   رئيس FATF: ايران اگر به اين کنوانسيون‌ها بپيوندد ما بهتر مي‌توانيم راه‌هاي دور زدن تحريم‌ها را شناسايي کنيم.


اين سه مطلب را در کنار هم قرار بدهيد. سپس چشمان خود را ببنديد، نفس عميق بکشيد و سعي کنيد به اين فکر کنيد که فشار عجيب و غريب رئيس دولت به مجمع تشخيص مصلحت نظام براي تصويب لايحه مربوط به اين کنوانسيون هيچ معناي خاصّ بدي ندارد!


 


 


فرهاد مجيدي (بازيکن سابق باشگاه استقلال تهران) در بزرگراه تهران تخلّف مي کند. بعد با جسارت و نخوت در مقابل قانون دست به دوربين مي شود و با ژست سخنگوئي مردم مأمور نيروي انتظامي را تهديد مي کند.


حسين هدايتي ( مؤسّس باشگاه استيل آذين تهران و متّهم پرونده فساد مالي بانک سرمايه) که مشهور است به آقاي عابربانک در دادگاه با با صراحت و البتّه وقاحت تصريح مي کند که بدهي 586 ميلياردي اش را از راه دريافت تسهيلاتي بدون هيچ وثيقه معتبر و با امضاي شبانه لب استخر به دست آورده است.


و آقاي حسن روحاني (رئيس جمهور) در وزارت تعاون، کار و  رفاه اجتماعي براي جوسازي و ايجاد فشار بر مجمعي که خود نيز عضو آن است براي تصويب لوايح مربوط به FATF مي گويد: "نمي‌شود کشور را به 10، 20 نفر داده و بگوييم که هر تصميمي آنها بگيرند، ما نيز تابع هستيم؛ چنين نيست. همه شما بايد مصاحبه کنيد و واقعيّت را به مردم بگوييد".


اين سه مورد سه نمونه هستند از اضلاع مثلّث بد يُمن شهرتمندان، ثروتمندان و قدرتمندان که با قانون گريزي و مسئوليت گريزي هميشه خود را فراتر از قانون مي دانند. پاسخ قاطع نيروي انتظامي به اوّلي، قوّه قضائيّه به دوّمي و مجمع تشخيص مصلحت نظام به سوّمي دوباره روشن خواهد کرد که انقلاب اسلامي با همه فراز و نشيب ها همچنان روي ريل مباني اصيل خود در حرکت است.


محمّد عابديني
13 اسفند 1397


 


بستند خلايق به تماشاي رُخت صف
چشمانِ تو را هر که ببنيد، بکند کف

محتاجِ مسکّن نشود در تب و سردرد
وقتي که کسي مي‌کند از عشقِ تو مصرف

گفتم به دلم هست تمنّاي تو اي دوست
گفتي نه. برو اي پسرِ جلفِ مُزلّف

بيخود شدم از خويش و زدم دل به خيابان
يک دست به گيتار و به دستِ دگرم دف

گفتند حرام است. حرام. اين دف و گيتار
گفتم که خودم از برَم اي حضرتِ اشرف!

مجنونم و شرعاً حرجي نيست به مجنون
امثالِ مرا فقه ندانسته مکلّف

.

دل کندم از اين زندگي مسخره. خود را
انداختم از پنجره‌ي واحدِ همکف!

محمّد عابديني
1398/2/21


پشت پرچين هاي تو


تا دعاي خيرِ من در بندِ آمين‌هاي توست
حالِ من ويران‌تر از مضمونِ نفرين‌هاي توست


گاه نفرت را کمي لبخند پنهان مي‌کند
بطنِ تحسين‌هاي تو هم‌زادِ توهين‌هاي توست


از همان اوّل برايم بود روشن مثلِ روز
سرکشي‌هاي تو پشتِ قابِ تمکين‌هاي توست


گر چه بد تا کردي امّا انتظاري از تو نيست
نارفيقي حکمي از احکامِ آئين‌هاي توست


گاه انسان زخم‌ها را سخت باور مي‌کند
مي‌تپد قلبي که در چنگالِ شاهين‌هاي توست


آه. با اين حال گاهي مي‌شوم دلتنگ باز
باغِ سبزِ خاطراتم پشتِ پرچين‌هاي توست


شعر مي‌خوانم برايت!. خوش‌خيالي تا کجا؟!
شک ندارم عشق هم جزء ديسيپلين‌هاي توست!


محمّد عابديني
4 مرداد 1398


روزشمار محرّم


زخمي عميق داغِ تو بر دل نشانده است
عشقِ تو کار را به کجاها کشانده است؟


جوري دلم گرفته که انگار محتشم
بالاي منبرِ غزلم روضه خوانده است


حسّي غريب. خواهشي از جنسِ آسمان
از بامِ شعر، مرغِ دلم را پرانده است


در حسرتِ عزاي تو تقويمِ قلبِ من
ذي‌القعده را به ماهِ محرّم رسانده است


دارد به گوش مي‌رسد از دور نوحه‌اي.
تا ماهِ ماتمِ تو چهل روز مانده است


محمّد‌عابديني
31تير98


براي خميني نيجريه


در گلو بغضِ خسته‌اي دارم، هستم از اين همه ستم شاکي
جانِ شيعه رسيده بر لب‌ها، از غم و رنجِ شيخ زکزاکي


روسفيدي در اين جهانِ سياه، ايستادي به پاي باورِ خود
مردِ ميدانِ کارزار و جهاد، عالِمِ انقلابي و خاکي


مدّعي تا دلت بخواهد هست، ياوه و حرفِ مفت بسيار است:
شيخ‌ِ برجام و سازش و تسليم، شيخ‌ِ تحقير و خشم و هتّاکي


شيخِ مظلومِ شعرِ من امّا، مردِ عزم و اراده و عمل است
شش پسر داده پيش از اين. يعني، از شهادت ندارد او باکي


اين نفس‌هاي آخرينت را، نذرِ کردي براي آخرتت
جاي تو آسمانِ قربِ خداست، بال بگشا! تو مرغِ افلاکي


محمّد عابديني
1398.4.23


تقديم به بانوي بزرگوارِ خانه‌ام که بارِ سنگينِ سختي‌هاي زندگي‌ام هميشه روي شانه‌هاي صبورش بوده است:


پشتِ فرمانم و دلم با توست، شهر لبريز از ترافيک است
حسّ و حالم به قولِ غربي‌ها، اصطلاحاً کمي رمانتيک است


چند روزيست غرق در فکري، من حواسم به توست، مي‌دانم
آسمانِ دلِ پرِ از رازت، گاه پُر نور و گاه تاريک است


مي‌رسد کارِ دل به جايي که، گاه احساس مي‌کند ديگر
جاي انگشت روي ماشه و بعد.، آري انگار وقتِ شليک است


آدميزاد عادتش اين است، لحظه‌اي شاد و لحظه‌اي غمگين
مرزِ بينِ عذاب و خوشبختي، غالباً بسيار باريک است


زندگي کن ولي مواظب باش، عشق اخلاقِ مبهمي دارد
رند و بي‌رحم و سرکش و مغرور، عشق مانندِ اسبِ تاجيک است


حالِ تو ناخوش است. اين را من، کاملاً درک مي‌کنم، امّا
پاي احساسِ خود نه بايست، کارِ شيطان فريب و تشکيک است


گرچه دلسرد و خسته‌اي امّا، همسرم صبر کن بخاطرِ من
اندکي بيشتر تحمّل کن، موسمِ عاشقانه نزديک است


محمّد عابديني
1398.4.22


خوشنوشت


خداست آن‌که خودش هست سرپناهِ کسي
خداي باخبر از قصّه‌ي گناهِ کسي


فداي چشمِ خطاپوش و مهربانِ خدا
که مانده خيره به پرونده‌ي سياهِ کسي


همان دقايقِ اوّل. همان شروعِ دعا
گذشت مثل هميشه از اشتباهِ کسي


بلند مي‌شود امّا صداي خشمِ خدا
بلند مي‌شود از دل همين‌که آهِ کسي


دلش هميشه سياهست هر که خوش‌حالست
در آسمانِ دلش از خسوفِ ماهِ کسي


دلم خوش است خدا هست و خوب مي‌بيند
اگر چه رفت به تاراج مال و جاهِ کسي


خدا پيام فرستاد: عاشقانه بخند
و حالِ خوبِ خودت را نکن تباهِ کسي


محمّد عابديني
1398.4.19


نيسان سواران کوي دوست!


اردوي جهادي


سال 1392


خراسان شمالي


شهرستان فاروج


پروژه‌ي آب‌رساني به يکي از روستاهاي محروم


اين اردو يه تجربه بسيار شيرين توي زندگيم بود و همراهي با بچه‌هاي مخلص و باصفاي گروه اين شيريني رو مضاعف کرده بود. طوري که هنوزم هر وقت خاطراتش يادم مياد يا با بچه‌ها برخورد مي‌کنم طعم خوبش توي ذائقه‌ي ذهنم تکرار مي‌شه.


توي مدل‌هاي مختلف تبليغي اين دو رو خيلي دوست دارم: تبليغ گروه جهادي و تبليغ راهيان نور


و به دلايلي مدت‌هاست از هر دو محرومم


خدا رو چه ديديد؟ شايد به بهونه‌ي همين پست فرجي حاصل شد و دوباره لياقتشو از خدا هديه گرفتم‌


 اللهم ارزقنا


اسپيلبرگ نامه


اخيراً وقتي را اختصاص دادم و فيلمِ لينکلن (2012) اثرِ ديگري از آقاي استيون اسپيلبرگ را تماشا کردم. کارگرداني اسپيلبرگ وقتي با بازي درخشانِ دنيل دي لوييس در هم آميخته بشود نتيجه قطعاً تسخيرِ چشم و ذهنِ هر بيننده‌اي خواهد بود. البته نه بيننده‌هاي آگاهي که حواسشان کاملا جمع است تا در گرماگرمِ اين شعبده‌هاي سحرآميزِ سينمايي گنجشکِ رنگ‌شده‌اي جاي قناري قالبشان نشود!


محوريّت در قصّه‌ي اين فيلم تلاش آبراهام لينکلن شانزدهمين رئيس جمهور آمريکا براي پايان دادن به جنگِ داخلي آمريکا و تلاش براي تصويبِ سيزدهمين اصلاحيّه‌ي قانون اساسي در جهتِ لغوِ قانونِ برده‌داري پيش از پايانِ اين جنگ است.


دو تجربه‌ي شاخصِ سينمايي با اين موضوع پيش از اين فيلم عبارتند از فيلمِ آبراهام لينکلن اثر دي دبليو گريفيت با بازي والتر هاستون و فليم آقاي لينکلن جوان اثر جان فورد با بازي هنري فوندا با سبک سينماي کلاسيک آمريکا که البته ميتوان ساخته‌ي اسپيلبرگ را بسيار درخشان‌تر از آن دو اثر دانست.


فيلم‌برداري چشم‌گيرِ اين فيلم کارِ جانوس کامينسکي است و نويسندگي آن را توني کاشنر بر اساسِ دو فصل از کتابِ پرفروشِ "تيمِ رقيبان، نبوغِ سياسي آبراهام لينکلن" نوشته‌ي دوريس کرنز گودوين برعهده داشته است. کاشنر نويسنده‌اي باهوش و دقيق است که خوب بلد است پيچيدگي‌ها و گره‌هاي موردِ نظر خود را در بدنه‌ي داستان کار بگذارد. مثلاً حتماً برايتان جالب است که در اين فيلم از جان وليکس بوث که در آوريلِ 1865 لينکلن را ترور کرد حتّي نامي به گوش نمي‌خورد!


البته اين تنها حقيقتي نيست که در اين فيلم پنهان مي‌شود. در کل مي‌توان گفت lincoln هم مثل the post که دو ماه پيش در موردش پستي منتشر کردم تلاشي است براي بزکِ چهره‌ي نادموکراتيکِ آمريکا.


شايد از صراحت و تيزي لحنم خوشتان نيايد و آن را زياده‌روي بدانيد. امّا اگر قسمت‌هاي پاياني فيلم را تماشا کنيد نظرتان عوض خواهد شد. اين فيلم با رسالتِ قهرمان‌سازي در پلانِ آخر با مرگ و البته به تعبيرِ رئيس‌ جمهور اسبق و نيويورک‌پرستمان سيد محمّد خاتمي با شهادت لينکلن به پايان مي‌رسد. لينکلن درست پيش از اين پايان قهرمانانه در گفتگو با همسرش بزرگ‌ترين آرزوي خود را سفر به اورشليم عنوان مي‌کند!


البته به نظر مي‌رسد نامزدي کسب 12 اسکار جايزه‌ي مناسبي براي اين خوش‌خدمتي حرفه‌اي به سياست‌هاي حيله‌گرانه‌ي کشور متبوعش به حساب مي‌آيد.


محمّد عابديني
1398.4.18


پدر درخترانه


تقديم به دختر عزيزم طوبا

نوبتِ عشق مي‌رسد کم‌کم، مي‌رود دستِ شعر سمتِ قلم
مي‌نويسم براي جانِ پدر، مي‌نويسم براي دخترکم

با خودم حرف مي‌زنم گاهي، مثلاً اين سوالِ ساده و سخت:
چقدر دوست دارمت طوبا؟ پاسخش هست در دلم مبهم

قلبِ من ملکِ توست سرتاسر، عشق يعني همين و بس. هر چند
سهمِ بابايت از محبّتِ تو، هست گاهي زياد. گاهي کم

فکر و ذکر تو ثانيه‌اي، پدرت را رها نخواهد کرد:
نکند طعم غصّه را بچشد، در دل دخترم نباشد غم

پدرت حاضرست صدها بار، جانِ خود را فدا کند که دمي
ننِشيند خداي ناکرده، روي گلبرگِ چشمِ تو شبنم

تو که لبخند مي‌زني پدرت، زير و رو مي‌شود تمام دلش
آه. تکليفِ دل مشخّص نيست، اشک و لبخند همزمان با هم

آسمان سنگ هم ببارد باز، پدرت سرپناهِ محکمِ توست
پس به قانونِ دخترانه بگير، دستِ باباي خويش را محکم

محمّد عابديني
1398.4.13


مضمون؟ رديف؟ قافيه؟ نه! پس تو چيستي؟
دستم نمي‌رود به غزل تا که نيستي

گاهي شبيهِ آينه، گاهي شبيهِ سنگ
اي قلب، پشتِ ميلهِ زندانِ کيستي؟

گفتي اگر به خاطرِ من مي‌دوي بدان
تو آخرين دوندهِ ميدانِ پيستي

گفتم چقدر مانده به پايانِ انتظار
گفتي نپرس هيچ که پايانِ ليستي

قلبِ من و قطارِ زمان خواهد ايستاد
يک بار اگر مقابل چشمم بايستي

من مانده‌ام چگونه بگويم از عشقِ تو
بگذار عاميانه بگويم: تو بيستي!

محمّد عابديني
18 آبانِ 1398


اي کاش اين چنين به تو باور نداشتم
با اين که از خيالِ تو بهتر نداشتم


 بيتُ المقدّسِ غزلم عشق بود و من
جز آرزوي فتحِ تو در سر نداشتم 


يک گام بر نداشتي امّا تمامِ عمر
چشم از مسيرِ آمدنت بر نداشتم


در قابِ خاطرات تو تصويرِ روشني
از جمله هاي صحبتِ آخر نداشتم


يک لحظه مکث کردم و ديدم که در دلم
حسّي که داشتم به تو ديگر نداشتم


 محمّد عابديني
17 آبان 1398


چقدر شکر کنم اين همه محبّت را
چقدر سجده کنم اين شکوه و شوکت را


 دلم خوش است به الطافِ بي نهايتِ تو
تويي که فرض نمودي به خويش رحمت را


 هميشه حفظ نمودي تو آبروي مرا
مني که حفظ نکردم حريم و حرمت را


 برس به داد منِ خسته اي رحيمِ غفور
که بارِ معصيتم کرده طاق طاقت را


 به فکر و جان و تنم قوّتي عنايت کن
که با شکيب تحمّل کنم مشقّت را


 شنيده ام که مناجات و ذکر شيرين است
به کامِ من بچشان طعمِ اين حلاوت را


 به شوقِ وصل تو در اين مسير خواهم ماند
که طي کنم به هواي تو اين مسافت را


 محمّد عابديني
11/8/1398


گوشهِ مَدرَسي پر از شاگرد
کنجِ يک مدرسه، کنارِ حرم
مثلِ هر روز، صبح، ساعتِ هشت
درسِ خارج شروع شد کم‌کم


همه بودند محو در تدريس
چشم‌ها خيره بود بر استاد
آن‌چنان در سکوت بود انگار
همه بودند لالِ مادرزاد


لبِ استاد مثلِ شاخهِ گل
گوشِ طلّاب مثلِ گلچين بود
با بيانِ خوشِ مدرّسِ پير
درس مانندِ شعر شيرين بود


واژه‌ها از مقابلِ ذهنم
تند مثلِ قطار رد مي‌شد
کودکي در درونِ من با شوق
کاملاً درس را بلد مي‌شد


نکته‌ها در مطالبِ استاد
گاه سنگين و گاه راحت بود
در ميانِ فصولِ علمِ اصول
درس در موردِ برائت بود


در بيانِ سليس و شيرينش
رودِ حکمت شد از دلش جاري
بعد از آن هم مسيرِ بحثش رفت
سمتِ آراءِ شيخِ انصاري


لاي در باز بود و حس مي‌شد
وزشِ بادِ نسبتاً خنکي
بحث در متنِ يک روايت بود
از نگاهِ محقّقِ کَرَکي


گفت استاد در ادامهِ درس
با همان لحنِ خوب و خوش‌روئي
از بياناتِ بِکرِ سيّدِ صدر
از فتاواي سيّدِ خوئي


يک نفر از ميانِ شاگردان
با صدايي رسا سوالي کرد
تا که استاد پاسخش را داد
آتشِ کنجکاوي‌اش شد سرد


از برائت که حرف زد استاد
رفت ذهنم به شعرِ آئيني
بعد استاد اشاره‌اي فرمود
به عباراتِ شيخِ نائيني


نام صاحب‌فصول مي‌آيد
هر کجا در کلام تفصيل است
ساعت از نه گذشته، معمولاّ
ساعتِ نُه کلاس تعطيل است


همه احساسِ وجد مي‌کرديم
ذهنمان بود کاملاً مشغول
گر چه سخت است باورش، بوديم
همه سرمستِ جامِ علمِ اصول


مثلِ هر روز با دعايي خوب
داد پايان تبِ کلامش را
لحظه‌اي بعد در سکوتِ کلاس
گفت استاد والسّلامش را


محمّد عابديني
20 آبان 1398


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

علمی کلیسای اینترنتی(Persian Montreal Church) نقد فیلم های ایرانی - بررسی متفاوت من ghalifarsi ریز نوشت نینجوتسو(نینجا) ، دوجو آرامش و دوجو نسیم Stephanie مهمل